۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه

ماجراى اصحاب رس‏

در (علل الشرائع و عيون الاخبار) با اسناد به هروى از امام رضا (ع) از امام حسين (ع) نقل شده: سه روز قبل از شهادت پدرم على بن ابى طالب (ع) مردى از بزرگان تميم به نام عمر و از پدرم سؤال كرد: اى امير مؤمنان مرا از ماجراى اصحاب رس با خبر سازيد كه در چه زمانى بوده ‏اند، و منازل آنها كجا بوده و چه كسى بر آنها حكومت میرانده و آيا خداوند پيامبرى بر آنها مبعوث فرموده و به چه دليل هلاك شده‏ اند؟

پدرم فرمود: در باره چيزى سؤال نمودى كه قبل از تو كسى از من پرسش نكرده و هيچ كس بعد از اين درباره آن نخواهد گفت، مگر با استفاده از حديث من، و در كتاب خداى عزّ و جلّ هيچ آيه ‏اى وجود ندارد جز اينكه من از تفسير آن و شأن نزولش و زمان دقيق نزول آن آگاهى و شناخت دارم و همانا همه اين علوم در سينه من جمع است، امّا طالب آن كمند و بزودى وقتى مرا از دست دادند پشيمان خواهند شد.

امّا اى برادر اهل تميم قصه اين قوم: آنها درخت صنوبرى را می‏پرستيدند كه به آن (شاه درخت) میگفتند و يافث پسر نوح آن درخت را در نزديكى چشمه‏ اى به نام (روشنا آب) كاشته بود و اينها به اين دليل اصحاب رس ناميده شدند كه پيامبر خود را در تلّى از خاك دفن كردند و اين قوم بعد از حضرت سليمان (ع) میزيستند و داراى دوازده قريه بودند كه همه آنها در كنار نهرى به نام رس از بلاد مشرق قرار داشتند و نام آن نهر از اين قوم گرفته شده بود، و در آن روز در روى زمين رودى پرآب تر و شيرينتر از آن نهر و قريه‏ اى آبادتر از قراء اين قوم وجود نداشت.

سپس آن حضرت نام قراء آنها را بر شمرد كه بزرگترين آنها (اسفندار) نام داشت و پادشاه آنها كه نركوذ بن غابور از فرزندان نمرود (فرعون زمان ابراهيم (ع)) نام داشت در اسفندار ساكن بود و در آنجا چشمه‏ اى جارى بود كه صنوبرى عظيم در كنار آن وجود داشت و آنها در هر قريه دانه اين درخت را كاشته و شعبه‏ اى از آن چشمه را در كنار آن جريان داده بودند و از آن دانه ‏ها درختان عظيمى روييده بود كه اين قوم نوشيدن آب آن نهر را بر خود و چهارپايان خود حرام كرده بودند و هر كس از آن آب مى‏ آشاميد، او را به قتل مى‏ رساندند و مى‏ گفتند: اين نهر مايه حيات صنوبر و آلهه ماست و سزاوار نيست هيچ كس از زندگى آلهه ما بكاهد.

لذا آنها و چهارپايانشان از نهر رس براى آشاميدن استفاده مى‏ كردند و در هر ماه از سال در يك قريه عيد مى‏ گرفتند و در كنار صنوبر آن قريه جمع مى‏ شدند و روى درخت صنوبر آن قريه حرير منقّشى مى ‏انداختند و سپس گوسفندان و گاوهاى قربانى را در كنار درخت ذبح مى‏ كردند و با هيزم آتش مى ‏افروختند و قربانيها را مى‏ سوزاندند و وقتى دود آنها آسمان را فرا مى‏ گرفت و مانع از ديدن آسمان مى‏ شد به سجده مى‏ افتادند و با گريه و تضرّع از درخت صنوبر مى‏ خواستند تا از آنها راضى شود، سپس شيطان مى‏ آمد و شاخه ‏هاى درخت را تكان مى‏ داد و از تنه درخت صداى كودكى به گوش مى‏ رسيد كه مى‏ گفت: اى بندگان من از شما راضى شدم! آنگاه آنها خوشحال شده و آرامش خاطر مى‏ يافتند و چشمان با ديدن اين منظره روشن مى ‏شد، سپس سر خود را بلند كرده و به شرب خمر و ساز و آواز مى‏ پرداختند و چنگ مى‏ زدند و يك شبانه روز را به خوشگذرانى سپرى مى‏ كردند، اين قوم از عجم بودند و عجم نام ماههاى دوازده‏گانه خود را از اين قراء دوازده‏گانه گرفته ‏اند.

اين عمل در هر ماه در يك قريه انجام مى ‏شد تا وقتى كه عيد اعظم آنها فرا مى رسيد و آنها همگى از كوچك و بزرگ در قريه اسفندار نزد صنوبر عظيم و چشمه كبير خود جمع مى‏ شدند و سرا پرده‏ هاى ابريشم و حرير به آن درخت مى ‏آويختند و براى آن سرا پرده دوازده باب ورودى قرار مى‏ دادند كه هر باب مخصوص يك قريه بود و همگى بيرون از آن سراپرده براى صنوبر سجده مى‏ كردند و حيوانات خود را چندين برابر صنوبرهاى قراء ديگر، در برابر اين صنوبر عظيم ذبح و قربانى مى‏ كردند، آنگاه ابليس لعين نزديك شده و درخت را تكان شديدى مى‏ داد و از درون آن به روشنى با آنها سخن مى‏ گفت و به آنها وعده مى ‏داد و برايشان منّت مى ‏نهاد و آنها در حال سجده سر خود را تكان مى‏ دادند و از هيبت آن صدا نمى‏ توانستند برخيزند و به باده ‏گسارى و ساز و آواز بپردازند و دوازده شبانه روز به تعداد اعياد و قراءشان در آن حالت بسر مى‏ بردند، سپس سر از عبادت و سجده بلند مى‏ كردند.

وقتى كفر آنها نسبت به خداى عزّ و جلّ و عبادت غير او به درازا كشيد، خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل و از اولاد يهودا پسر يعقوب (ع) را بر آنها مبعوث نمود و او مدّتى طولانى در ميان آنها بسر برد و ايشان را به عبادت خداى عزّ و جلّ و شناخت عبوديّت او دعوت كرد، امّا آنها از او پيروى نكردند، وقتى پيامبرشان شدّت گمراهى و لجاجت آنها را ديد، در شب عيد اعظم ايشان به درگاه الهى دعا كرد و عرضه داشت:
(پروردگارا بندگانت مرا تكذيب مى ‏كنند و فردا صبح براى عبادت درخت بزرگى كه نفع و ضرورى برايشان ندارد، اجتماع مى ‏نمايند، خدايا! قدرت و تسلّط خود را به آنها نشان بده و همه درختان صنوبرشان را خشك گردان).

صبح وقتى مردم برخاستند، ديدند همه درختان آنها خشك شده، از اين امر ترسيدند و به دو گروه متفرق شدند، گروهى گفتند: اين مرد كه ادّعاى پيامبرى مى‏ كند، آلهه شما را جادو كرده تا شما را از عبادت درخت متوجّه عبادت آلهه خود كند و گروه ديگر گفتند: خير، بلكه درخت و آلهه ما از ديدن اين مرد كه شما را به عبادت غير او فرا مى‏ خواند خشمگين شده و حسن و زيبايى خود را از ما گرفته است، پس بايد از اين مرد انتقام بگيريم، لذا با هم شور كرده و تصميم بر قتل آن پيامبر گرفتند، پس چاه عميقى كندند كه دهانه ‏اى باريك داشت و پيامبر خود را درون آن چاه انداختند و دهانه چاه را با سنگ بزرگى پوشاندند و لوله ‏هاى آب را درون آن چاه نمودند و گفتند: اى آلهه ما اميد داريم كه از ما راضى شوى، چون ما كسى را كه مانع عبادت تو بود به قتل رسانديم و او را در زير بزرگترين آلهه خود دفن كرديم، شايد از اين انتقام راضى‏ شوى و نور و سرسبزى خود را باز يابى، پس در تمام آن روز، قبل از غرق شدن پيامبرشان، صداى ناله او را مى ‏شنيدند كه در مناجات خود مى‏ گفت: اى مولاى من، تنگى مكان و شدّت گرفتارى مرا مشاهده مى‏ كنى، پس به ضعف و ناتوانى من و بيچارگيم رحم كن و در قبض روحم تعجيل بفرما و مرا زودتر به لقاء خود برسان و اين ناله تا هنگام مرگ او ادامه داشت.

پس از آن خداوند عزّ و جلّ به جبرئيل وحى نمود: آيا اين بندگان من از حلم و صبر من مغرور شده ‏اند و خود را از مكر من ايمن مى ‏دانند كه غير مرا پرستيده و رسول مرا به قتل رساندند و پنداشته ‏اند غضب من شامل حالشان نمى‏ شود و از قدرت و تسلّط من خارج شده ‏اند و حال آنكه من از معصيت‏كارانى كه بيمى از عقاب من ندارند انتقام مى ‏گيرم؟ هر آينه به عزّت خود سوگند مى‏ خورم، آنها را موعظه و عبرتى براى جهانيان قرار دهم.
پس در همان روز عيدشان، باد بسيار سرخ رنگ و شديدى وزيدن گرفت كه باعث حيرت و ترس آنها شد و به يك ديگر پناه مى‏ بردند، سپس زمين از زير پايشان مانند كبريت آتش گرفت و ابرى سياه رنگ بر سرشان سايه افكند و گدازه ‏هاى آتشين بر آنها باريد كه بدنهايشان را ذوب كرد، همان طور كه سرب در برابر آتش ذوب مى‏ شود.

پس از غضب الهى و نزول عذاب او به او پناه مى‏ بريم كه هيچ حول و قوّه‏اى جز حول و قوّه پروردگار بلند مرتبه عظيم وجود ندارد.

قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر