۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

ماجرای مجوسیان و قتل پیامبرشان زرتشت (ع)

(الامالى) از ابن نباته نقل مى‏ كند: امير المؤمنين (ع) فرمود: قبل از اينكه مرا از دست بدهيد هر چه مى ‏خواهيد از من سؤال كنيد، اشعث بن قيس برخاست و گفت: اى امير مؤمنان، چگونه از مجوس جزيه گرفته مى‏ شود، با اينكه پيامبرى بر آنها مبعوث‏ نشده و كتابى بر ايشان نازل نشده است؟ على (ع) فرمود: اى اشعث، خداوند بر آنها پيامبرى مبعوث كرده و كتابى نازل نمود، آنها پادشاهى داشتند كه شبى مست كرد و با دختر خود آميزش نمود، مردم كه ماجرا را شنيدند، با ناراحتى بر در قصر اجتماع كردند و گفتند: دين ما را آلوده كردى، بايد به خارج شهر بيايى تا حدّ زناى با محارم را بر تو جارى كنيم، او گفت: سخنان مرا بشنويد، اگر راه چاره‏اى براى عمل من نبود، من تابع شما هستم.
سپس گفت: مى‏ دانيد كه خداى عزّ و جلّ هيچ مخلوقى را بزرگوارتر از آدم و حوّا، پدر و مادر ما قرار نداده است، آيا آدم ميان پسران و دختران خود عقد ازدواج منعقد نكرد، آنها گفتند: پادشاها راست مى ‏گويى و اين عملى پسنديده است و از آن پس اين امر ميان آنها رايج شد، خداوند هم به عقوبت اين اعمال علم الهى را كه در سينه آنها بود، مرتفع فرمود و كتاب الهى را از ميانشان برداشت، پس آنها كافرند و بدون حساب وارد دوزخ مى‏شوند، امّا حال منافقان از اين هم بدتر است.
اشعث گفت: به خدا سوگند هرگز چنين پاسخى نشنيده بودم، و هرگز خود را براى چنين جوابى آماده نكرده بودم.



(الاحتجاج) در روايتى مى‏ نويسد: شخص كافرى از امام صادق (ع) در باره مجوسيان سؤال كرد كه آيا پيامبرى بر آنها مبعوث شده يا خير؟ امام (ع) فرمود:
هيچ امّتى نيست جز آنكه خداوند در ميان آنها پيامبر بيم رسانى مبعوث فرموده، او گفت: آيا آن پيامبر زردشت بوده؟ امام (ع) فرمود: زردشت با زمزمه كلماتى به نزد آنها آمد و ادّعاى نبوّت كرد، عدّه ‏اى به او ايمان آوردند و عدّه ديگر او را انكار كرده و از شهر بيرون نمودند، در نتيجه درندگان بيابانى او را طعمه خود ساختند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر