(الامالى) از
ابن نباته نقل مى كند: امير المؤمنين (ع) فرمود: قبل از اينكه مرا از دست بدهيد هر
چه مى خواهيد از من سؤال كنيد، اشعث بن قيس برخاست و گفت: اى امير مؤمنان، چگونه
از مجوس جزيه گرفته مى شود، با اينكه پيامبرى بر آنها مبعوث نشده و كتابى بر
ايشان نازل نشده است؟ على (ع) فرمود: اى اشعث، خداوند بر آنها پيامبرى مبعوث كرده
و كتابى نازل نمود، آنها پادشاهى داشتند كه شبى مست كرد و با دختر خود آميزش نمود،
مردم كه ماجرا را شنيدند، با ناراحتى بر در قصر اجتماع كردند و گفتند: دين ما را
آلوده كردى، بايد به خارج شهر بيايى تا حدّ زناى با محارم را بر تو جارى كنيم، او
گفت: سخنان مرا بشنويد، اگر راه چارهاى براى عمل من نبود، من تابع شما هستم.
سپس گفت:
مى دانيد كه خداى عزّ و جلّ هيچ مخلوقى را بزرگوارتر از آدم و حوّا، پدر و مادر ما
قرار نداده است، آيا آدم ميان پسران و دختران خود عقد ازدواج منعقد نكرد، آنها
گفتند: پادشاها راست مى گويى و اين عملى پسنديده است و از آن پس اين امر ميان آنها
رايج شد، خداوند هم به عقوبت اين اعمال علم الهى را كه در سينه آنها بود، مرتفع
فرمود و كتاب الهى را از ميانشان برداشت، پس آنها كافرند و بدون حساب وارد دوزخ
مىشوند، امّا حال منافقان از اين هم بدتر است.
اشعث گفت:
به خدا سوگند هرگز چنين پاسخى نشنيده بودم، و هرگز خود را براى چنين جوابى آماده
نكرده بودم.
(الاحتجاج)
در روايتى مى نويسد: شخص كافرى از امام صادق (ع) در باره مجوسيان سؤال كرد كه آيا
پيامبرى بر آنها مبعوث شده يا خير؟ امام (ع) فرمود:
هيچ امّتى
نيست جز آنكه خداوند در ميان آنها پيامبر بيم رسانى مبعوث فرموده، او گفت: آيا آن
پيامبر زردشت بوده؟ امام (ع) فرمود: زردشت با زمزمه كلماتى به نزد آنها آمد و
ادّعاى نبوّت كرد، عدّه اى به او ايمان آوردند و عدّه ديگر او را انكار كرده و از
شهر بيرون نمودند، در نتيجه درندگان بيابانى او را طعمه خود ساختند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر