۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه

ماجراى قوم سبا و اهل ثرثار

با استناد به عمرو بن شمر مى‏ نويسد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: آنقدر از عسلهاى يمن تناول كردم كه بيم داشتم خادمم گمان كند دچار حرص و طمع گشته ‏ام، ولى اين طور نبود، همانا قومى معروف به اهل (ثرثار) در آنجا زندگى مى‏ كردند كه خداوند نعمت را بر آنها تمام كرده بود و آنها از مغز گندم نان سفيد مى ‏پختند و آنقدر غرق در نعمت بودند كه كودكان خود را با نان سفيد استنجاء مى‏ كردند، تا آنجا كه از آن نانهاى نجس كوهى به وجود آمد.
روزى مرد صالحى از آنجا عبور مى‏ كرد و ديد زنى براى نجاست بچه از نان به جاى كهنه استفاده مى ‏كند، به او گفت: واى بر شما، از خدايى بترسيد كه تغيير دادن نعمت شما براى او آسان است، آن زن گفت: گويا تو ما را از گرسنگى و قحطى مى ‏ترسانى، تا وقتى نهر ثرثار ما جريان دارد، ما از گرسنگى بيمى نداريم.
خداوند عزّ و جلّ از اين كردار آنها به خشم آمد و نهر ثرثار را خشك نمود و بارانى بر آنها نباريد و زمين چيزى نروياند، پس هر چه نان داشتند به مصرف رساندند، وقتى به گرسنگى دچار شدند، به آن نانهاى نجس هم محتاج شدند و آنها را ميان خود با ميزان و ترازو تقسيم كردند! (الكافى) 
از سرير نقل مى ‏كند: مردى از امام باقر (ع) در باره اين آيه‏ فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏ [1] سؤال كرد، فرمود: اينها قومى بودند كه آباديهاى متّصل به هم داشتند و همه در كنار هم به سر مى ‏بردند و نهرها در ميان آباديهايشان جريان داشت و نعمات خدا بر آنها تمام بود، امّا آنها نعمات خدا را كفران كردند و باعث مبدّل شدن نعمت خود شدند، خداوند هم سيل را بسوى آنها فرستاد و آباديهايشان غرق شد و شهرهايشان ويران گرديد، خداوند به جاى آن دو باغ سرسبز كه در دو طرف محل اقامتشان بود، شوره ‏زارى را رويانيد كه غير از خار و گياهان بدبو و كمى درخت سدر، چيزى در آنجا نمى‏ روييد و اينها در اثر كفر و ناسپاسى آنها بود.

قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 547

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر